به غروب رسیده ام
قبل از آنکه تو بگذاری
من طلوعی را درک کنم
نیمروزم را با تمام عمرت عوض نخواهم کرد
چه خوب معرکه ی فاتحانه ای گرفته ای برای ثانیه ثانیه نبودنم ...
این خمار مجنون کیست
این تافته جدا بافته از تار , کیست
این مشتاق دور اندیش از آن کیست
این گل از آب و خاک آستان کیست
که دلم رسوا شده از ناز او
به سرای شکوفه ها تن داده ام
در هوای تو
روز و شب جان داده ام
برای تو و هوسهایت
برای رفتن و آمدنهایت
جاده ای بیش نبودم
به همین هم دلخوش بودم
اما
تو فقط جاده بی بازگشت میخواهی