عشق باران

محمد مهدی بازاری

عشق باران

محمد مهدی بازاری

چهار فصل من تو هستی

 

من امسال شاهزاده پاییز را از تابستان آورده ام ... 

 

شاهزاده ای بهاری که هر شب با یادش یلدایی بینظیر در دلم برپا میشود .

دیکتاتور دوست داشتنی



در دموکراسی احساسم 

تو سلطنت میکنی 

بیخیال



زندگی به من آموخت 


همه نردبانها 


تو را به بالا نمیبرند 


حتی اگر رو به بالا باشند 


حتی اگر بلند باشند 


جتی اگر ...


فرود و صعود و سقوط 


به بالا و پایین نیست 


گاهی ...


اصلا بیخیال ...



مرا ببین

 

 

سیاهی چشمانم    

 

به طلوع نگاه تو  

 

دلبسته است  

 

کرشمه نگاه تو  

 

صبح صادق من است

 

فاصله ها


پر رنگتر میکنند فاصله ها خاطره ها را 


بیخودی سعی نکن از من دور شی 


هر چه دورتر خاطراتت پر رنگتر 


من اینجا با رنگ خاطراتت زنده ام 


فاصله نگیر 


تو به من نزدیکی